به خاطر قاط زدن قالب وبلاگ ما رفتیم این جا:
یه سیزده به این تاریخ نحس اضافه شده یعنی.
اگر کسی لینک داده حواسش باشه خلاصه.
خسرو خان میبینم که توی گور هم آرامش نداری!
«حالا دیدی چه قدر گول خوردی؟»
ولی از شوخی گذشته خودش کلی سوژهست ها! قبول داری؟
میدونم به حال تو هیچ فرقی نداره ولی من دلم میخواد این سنگ گرونه باشه روی قبرت.
نه به خاطر گرونیش. به خاطر این که روش فقط امضات هست. اینشو دوست دارم. تازه شنیدهم یه جوریه که ناخواناست و به این راحتیهآ نمیشه قبرتو پیدا کرد. خب تو هم که از جمعیت فراری بودی.
ولی اگه خودت بودی، مطمئنم اون یکی رو انتخاب میکردی. نه به خاطر ارزونیش یا نوشتههاش. به خاطر دل این یارو که خوش باشه.
حالا که نیستی! پس ما انتخاب میکنیم.
میخواستی نمیری!
دلم میخواست با دکترش حرف بزنم... خیلی.
«سکتهی قلبی در اثر شدت درد»
سکتهی قلبی... در اثر شدت درد...
شدت درد...
درد... سکوت...
قلب... سکوت...
شدت... سکوت...
درد... درد.... سکوت... سکته... سکوت.
خدا بیامرز، پدرته! مرحوم، مادرته!
خدا جد و آبادتو رحمت کنه.
زنده یاد، همهی کس و کارته.
بفهم اینو! بفهم!
اسم خوانندهش "رستم" هست ظاهرا. به سبک رپ خونده. شاید بتونم یه کلیپ براش درست کنم! ولی زیاد وارد نیستم. گوش کنین...
گاهی آدم از زبون کسانی که هیچ نمیشناسدشون چیزایی میشنوه یا میخونه که شک میکنه که نکنه خودش بوده... امروز تصادفا بین کامنتهای یک سایت سینمایی به این نوشته برخوردم:
کاش کیومرث پور احمد شب یلدا رو همون چند سال قبلتر با خسرو شکیبایی میساخت اینجوری یه حمید هامون دیگه برای تلنگر به بغض شکننده آخر شبهامون داشتیم.
هر بار که یاد شب یلدا افتادم اینو پیش خودم گفتهم... دقیقا همینو! یک بار هم میخواستم تو یه جلسهی پرسش و پاسخ پاشم به خود پوراحمد بگم... ولی گفتم که چی؟ دیگه چه فایده!
پوراحمد، شب یلدا، هامون، آخر شب، کاش...
نکنه واقعا من نوشتهم؟ ولی اسم من که "علیرضا رشتاک" نیست!
«وقتی مُردی دیگه چه فرقی میکنه...؟
منو وقتی مُردم بندازین ته چاه.
نه ناراحت میشم نه دردم میاد...»
امشب این خسرو میگفت ـ تو فیلم «آتش در نیستان»
چند روز پیش، بعد از هزار سال رفته بودم سینما. سینما عصر جدید. عکسای فیلم «نسکافه داغ داغ» به عنوان برنامهی آینده روی دیوار بود. چه حس عجیبی... موقع اکران این فیلم میتونست زنده باشه. نشسته باشه توی اتاقش چایی بخوره و فیلم ببینه یا چیز بخونه و سیگار بکشه. یا سر فیلمبرداری یه کار جدید باشه. بعد من میاومدم این عکسا رو می دیدم. مثل تمام این سالها که عکس فیلمهای نزدیک اکرانش رو توی سینما دیده بودم. پا میشدم می اومدم پای این دیوار. همین جا که عکسای «درد مشترک» و کلی فیلم دیگه رو دیده بودم. میاومدم این عکسا رو میدیدم. چه حسی داشتم؟ با خودم میگفتم «حواسم باشه تا اکران شد بیام ببینمش»؟ مثل همون موقع که عکسای «درد مشترک» رو دیده بودم و کلی فیلم دیگه؟
اون موقعایی که سالن انتظار گرد عصر جدید پر بود و روی سکوهای سنگی سردش کلی آدم نشسته بود... میرفتیم یه پفکی، شکلاتی از بوفه می خریدیم و تا قبل از شروع فیلم همون جا موقع دیدن عکسای فیلمای آینده میخوردیم و برای دیدن فیلم بعدی با هم قرار میذاشتیم: بعد از کلاس زبان بیایم یا قبلش؟ فلانی رو بیاریم یا نه؟...
الان توی سالن انتظار گرد عصر جدید من تنهای تنهام. روی سکوهای سنگی سرد هیچ کس ننشته و بوفه هم تعطیله.
نه اینا مهم نیست... فقط می خوام ببینم اگه 28 تیر امسال یه جور دیگه گذشته بود، الان حسام چی بود؟ با خودم میگفتم «حواسم باشه تا اکران شد بیام ببینمش» مثل اون موقعا؟
موقع «دستهای خالی» نگفتم اینو با خودم. پنج شیش ساله که نگفتهم برای هیچ فیلمی. خیلی وقته بی خیال سینما شده م... آخرین بار کی بود؟
گمونم «کاغذ بیخط»، که تو جشنواره هشت ساعت تو صف وایستاده بودم و آخر نتونسته بودم ببینمش. نه «صبحانه برای دو نفر» رو هم رفتیم دیدیم... حسام چی بود؟ همون چارشنبهی اول رفتم؟ منتظرش بودم؟ یادم نیست... یادم نمیاد لامصب.
ولی «نسکافه داغ داغ» با «اتوبوس شب» و اینا فرق داره. اون جوری درب و داغون نیست. مثل اون موقعاست. حداقل تو عکسا که شبیه اون موقعاست... حسام چی بود؟ با خودم میگفتم «حواسم باشه تا اکران شد بیام ببینمش» مثل اون موقعا؟...
نمیتونم نمیشه تصور کرد. ۲۸ تیر لامصب رو نمیشه عوضش کرد...
الان میخوام برم. مثل اون موقعا... مثل اون موقعا دیگه نمیشه. دیگه هیچ جوری نمیشه. خودتو بکشی هم دیگه نمیشه...
ولی میخوام برم.
*پی نوشت: سینما عصر جدید هم مثل این که داره تعطیل میشه... عجب!
.
جالب نیست که یک بازیگری، آخرین جایزهش رو برای فیلمی با عنوان «ستاره بود» و بعد از مرگش بگیره؟ پارسال خودش رفت روی سن و جایزهش رو گرفت، امسال پسرش...
و این احتمالا برای خیلیها آخرین باری بود که برای اعلام نتیجهی برندگان بازیگری جشنوارهای هیجان داشتن... همینه دیگه... همه چی بالاخره یه روز تموم میشه. خوب یا بد، همینه که هست!